ღ♥ღتو نوبرانه ی یک عمر انتظار منیღ♥ღ

تنها برای تو

سلام

 از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

یادگاری که دراین گنبد دوار بماند

تاريخ یک شنبه 27 اسفند 1398برچسب:,سـاعت 16:0 نويسنده deltang| |

از خودم دور میشوم

تا ب تو نزدیک شوم

این روزها...

 

خیال،تنها راه باتو بودن است..

 

 

 

 

 

 

تاريخ جمعه 23 فروردين 1398برچسب:,سـاعت 22:50 نويسنده deltang| |

سلام

من خوبم شاید وصفش حقو ادا نکنه

ما16شهریور شب تولد امام رضا برای همیشه ماله هم شدیم...

تاريخ سه شنبه 18 شهريور 1393برچسب:,سـاعت 19:0 نويسنده deltang| |

من از دنیای بیرون از اغوش تو میترسم

تاريخ شنبه 14 تير 1393برچسب:اغوش,دنیای بی اغوش,تو,میترسم,ترس,سـاعت 12:33 نويسنده deltang| |

تصمیم گرفتم جای دیگه شروع ب نوشتن کنم

اینجا برام خسته کننده نشده

اما همراه ندارم

ممنون از همراهیهای قبلیتون

تاريخ چهار شنبه 11 تير 1393برچسب:میخوام برم,رفتن,همراهی,تصمیم,سـاعت 14:4 نويسنده deltang| |

سلام

یزدان بنر رو اورده الان دوروزه چارچوبشو نزدن هردفعه ی اتفاقی افتاد ک نشد عصری دیگه 

یزدان خودش رفت ک کمک کنه بنر اماده بشه حتی سر سفره افطار نبود قربونش بشم

الان دوشبه خودم واسش شام میپزم

امروزم برای اولین بار حلوا درس کردم خوب شده بود اما یزدان زیاد وقت نداشت بخوره

با نوید رفتن دفتر بنرو بزنن

بدون بنر اصلا کسی نمیفهمه تو چ خبره 

چن نفری ک فهمیدن دفتر باز شده گفتن ما میخوایم برامون کار کنی اما هنوز نیمدن سفارش بدن

امروز صبح باهم رفتیم دفتر باهم بازی کردیم اون برد منم عصبانی شدم از دستش خخخخخخخخخ

الان خیلی ناراحتم اخه یزدان گفت مامان گفته هر مراسمی باشه فوقش منو بابا وداداش بزرگ یزدان بیان

خیلی بهم ریختم

من بیخیال مراسم عقد تو اینجا شدم گفتم بریم کرمانشاه ک همه باشن 

اصلا عقد افتاد کرمانشاه فقط بخاطر اینکه تو گرما اذیت نشنو

عروسی رو انداختیم زمستون ک راحت بیان بعد حالا نیان خیلی تو ذوقم میخوره

بعضی وقتا با خودم فک میکنم ینی خانواده یزدان کاملا موافقن؟

نکنه ....

نمیدونم

یزدانم تا میبینتم میگه چرا ناراحتی  

اصلا دلم نمیخواد بخاطر اصرار یزدان واس عروسی بیان

دلم میخواد خودشون دوس داشته باشن بیان

خب چیکار کنم ک راهمون دوره

مگه من خواستم

من هنوز هستم هنوز عاشقانه

ساختن ی زندگی عاشقانه خیلی سخته خیلی وقتا از یزدان انتظار ندارم ی رفتارایی رو بکنه

حالم خوبه

اما دلخورم

 

تاريخ دو شنبه 9 تير 1393برچسب:دلخوری,نگران,عروسی,عقد,سـاعت 21:2 نويسنده deltang| |

سلام....

از دیروز دیگه دفتر باز شده بایزدان میریم دفتر البته یزدان بیشتر وقتا دنبال کارای اولیه س

خریدا و بنرو ....

یزدان خیلی واسش سخته تو این گرما روزه بگیره

امروزم خیلی تشنه ش شده

دیشب یزدان خسته بود زودی جاشو انداختم نویدم تو اون اتاق پای کامپیوتر بود

همیشه عادت دارم کنارش دراز بکشم تا وقتی ک خوابش برد برم بخوابم اما دیشب یهو دلم بشدت درد اومد

اصلا نمیشد تکون بخورم  یزدانم میگف بریم دکتر منم گفتم صبر کن اگه تا دوساعت دیگه خوب نشد بریم

دیگه نفهمیدم چجور خوابم برد ساعت 3پاشدم دیدم همونجا خوابم برده

موقع سحری خوردنم هنوز درد میکرد دیگه پانشدم فقط اب خوردم

صبح ک پاشدیم ساعت 9بود ک سریع رفتم دفتر یزدانم رف بنر رو بیاره

الانم عشقم خوابیده

دعا کنید ک کارمون بگیره

 

تاريخ یک شنبه 8 تير 1393برچسب:,سـاعت 14:45 نويسنده deltang| |

سلام...

خوبید؟

ماهم خوبیم...

چهارشنبه منو یزدان سر ی موضوع بد باهم بحثمون شد حتی جواب ازمایش خونمونو پاره کرد

من بیشتر مواقع ک بحث بالا میگیره ساکت میشمو تو دلم خیلی غصه میخورم

اما بعدش خیلی معذرت خواهی کرد گف ما ک عقدمون کرمانشاهست 

پس این جواب ازمایشم بدردمون نمیخوره باید کرمانشاه ازمایش بدیم

شبشم ک بازی جذاب ایرانو بوسنی بود خخخخخخخخخخ

بعدش باهم شام رفتیم بیرون

اینروزا داریم مغازه رو جمعوجور میکنیم

عصر من میخوام برم ارایشگاه بعدم باهم میریم کامپیوترو میز صندلیو مبل بگیریم

اینروزا خوبه

خوب میگذره خداروشکر...الانم یزدان خوابیده

 

تاريخ جمعه 6 تير 1393برچسب:,سـاعت 14:40 نويسنده deltang| |

دیروز خیلی سخت گذشت...

چن روزی بود ک خاله اینا میگفتن مردم دارن حرف میزنن  ک چرا اینا عقد نمیکنن زشته گناهه وازین حرفا

درصورتیکه ما عقد 3ماهه کردیم تاهم وقت بشه خانواده ها همو بشناسن

هم یزدان کارشو اینجا سروسامون بده

اما مردم فهم ندارن ک این عقد با عقد داعم فرقی نمیکنه

بخدا باورتون نمیشه 90 درصد اونایی ک حرف زدن دختراشون ی خرابکاریایی کردن ک من واسم زشته حرفشو بزنم

حالا واس من ک شده چرتوپرت میگن

همشونم میدونن ک من نشستوبرخاستم پیش مردم خیلی بهتراز دخترای خراب خودشونه

خوبه ما ب همه گفتیم ک عقدمون محضری نیست و میخوایم ی مراسم در حد ی عروسی بزرگ بگیریم

خاله اینا همش میگفتن مردم حرف میزنن

چن روز دیگه ماه رمضونه ن میشه ما بریم ن خانواده یزدان بیان

دیروز خیلی بهم ریخته بودم خواستیم همون موقع از محضر وقت بگیریم ی عقد ساده بکنیم ک دهن همه بسته بشه

بخدا بغضم گرفته بود ک یزدان احساس تنهایی میکنه و بعدازاینهمه سختی وارزو عقدمون اینجوری باشه

مامان بابای یزدان هم موافق بودن اما معلومه ک چقد ناراحتن

بعد ماه رمضونم اینجا ب شدت گرمه من راضی نیستم کسی اذیت شه

احتمالا بریم کرمانشاه عقد بگیریم 

اینجا هم لیاقت ندارن واس عقدم دعوتشون کنم خیلی هم بهتر میشه 

خدا نبخشدشون ک اشکمو دراوردن و یزدانمو انقد بهم ریختن

یزدانم الان درگیر کارای خودشه نمیشه ک فکرش چن جا باشه

مغازه ای ک قرار بود بگیره دیشب زنگ زد ب صاحبش گف دادمش کسی دیگه

شهرو زیرورو کردیمو پیدا نمیشه مغازه جای خوب دیگه مجبوریم تو خیابون فرعی بگیریم

دیشب انقد ناراحت بود ک خدا میدونه،نصفه شبی رفتم پیشش خواب بود یکم پیشش دراز کشیدم سرمو گذاشتم رو شونه ش

یکم بوسش کردم اومدم خوابیدم

همش دعا میکنم مغازه خوب پیدا کنه کاراش خوب پیش بره

توروخدا شما هم دعا کنید...

 

تاريخ سه شنبه 3 تير 1393برچسب:روز بد,حرف مردم,تنهایی,سـاعت 9:35 نويسنده deltang| |

امکان داره عروسی رو عقب بندازیم

ینی یزدان چن باری گف ک ابجیا گفتن هوا گرمه سختمونه

دیروزم مادرشوهری گفت

دیشب موقع خواب ک یزدان گف بندازیم اویل پاییز قهر کردم اونم بغلم کرد گف تو فقط غصه نخور من همه رو

راضی میکنم واس مرداد

اما حق با اوناست همه اکثرا بچه کوچیک دارن بچه ها اذیت میشن تو راه با این گرما

خودشونم با این گرما سازگار نیستن 

دورش بگردم یزدانمم ی ذره پوستش تیره شده بمیرم من

تازه شم ماگفتیم عقد اینجا باشه مخالفت نکردن گفتیم میخوایم تو تالار باشه بازم حرفی نزدن

اگه بخوام بگم ن حتما باید مرداد باشه اوج نامردیه

خدایا کمکم کن ک عروس بدی نباشم واسشون اصلا دلم نمیخواد از دستم دلخور بشن ی روز

خدایا کمک کن ک درست تصمیم بگیرمو همیشه بهشون احترام بذارم

بخدا  دلم میخواد مادرشوهرم بیاد باما زندگی کنه

حیف هوا گرمه اذیت میشه

یزدانم توراه شیرازه دیروز انقد دلم تنگ شد واسش ک گریم گرف

اگ امتحان نداشتم باش میرفتم

دیشب بعد از فوتبال یزدان خواست بره گاز بزنه ک صبح مستقیم برن منم باش رفتم

اخیشششششششششش یکم باهم تنها شدیم

صبح ساعت4رفتن من خوابالود بودم اولاش زیاد بوسش نکردم اما الان پشیمونم خدایا یزدانمو ب خودت سپردم

من اصلا ازینکه یزدانو انتخاب کردم پشیمون نیستم

تازه برعکس

خدا منو خیلی دوس داره

 

تاريخ یک شنبه 1 تير 1393برچسب:,سـاعت 9:29 نويسنده deltang| |

یزدان با بابا رفتن بوشهر نمایندگی سقف کاذب دلم براش تنگ شده

فردا هم نیست میره شیراز کاش کارای مغازه زودتر حل بشه بریم دنبال کارای عروسی

جدی جدی دلم واس مادرشوهروپدرشوهرو جاریام تنگ شده

حالا واس عروسی میان

بعدشم منو یزدان میریم

راستشو بخواین قبلا ذهنیت جالبی از خانواده یزدان نداشتم اخه یکی از دوستام ک مثلا بیشتراز من 

شناخت داشت همش بد میگفت تازه ب همه دوستامم یمحرفاشو میزد اما بخدا الان خیلی خوشحالم ک فهمیدم 

از حسودیشه فقط

انقد الان دوس داشتم کرمانشاه نزدیک بود با یزدان میرفت

ازبس ک خوش گذشت دفعه اولی

بخدا دوس دارم  مدام زنگ بزنم بهشون اما روم نمیشه

خیلی سخت بود برام دفعه اول ک رفتم خونه یزدان اینا

نزدیکای خونشون ک بودم دلم میخواس وقتی رسیدم پیش یزدان بزنمش

اخه خجالت میکشیدم

خداروشکر ازون خانواده ها نبودن ک بخوان همشون محاصره م کنن وسوال پیچم کنن

اونجا با یزدان ی قهر کوچیک داشتیم

اخه اون میگف بیا باهم بریم تو باغ روم نشد باهاش برم حتی روم نمیشد از مامان اجازه بگیرم

بعش جاریم خودش بهم گفت پاشو با یزدان برید تو باغ

ماهم عصر رفتیم شب برگشتیم خخخخخخخخخخ

خداروشکر بعد ازینکه برگشتیم بوشهر یزدان اومد اینجا 

وای دیگه فاصله تمومه

 

 

تاريخ شنبه 31 خرداد 1393برچسب:,سـاعت 16:41 نويسنده deltang| |

یزدان با بابا رفتن بوشهر نمایندگی سقف کاذب دلم براش تنگ شده

فردا هم نیست میره شیراز کاش کارای مغازه زودتر حل بشه بریم دنبال کارای عروسی

جدی جدی دلم واس مادرشوهروپدرشوهرو جاریام تنگ شده

حالا واس عروسی میان

بعدشم منو یزدان میریم

راستشو بخواین قبلا ذهنیت جالبی از خانواده یزدان نداشتم اخه یکی از دوستام ک مثلا بیشتراز من 

شناخت داشت همش بد میگفت تازه ب همه دوستامم یمحرفاشو میزد اما بخدا الان خیلی خوشحالم ک فهمیدم 

از حسودیشه فقط

انقد الان دوس داشتم کرمانشاه نزدیک بود با یزدان میرفت

ازبس ک خوش گذشت دفعه اولی

بخدا دوس دارم  مدام زنگ بزنم بهشون اما روم نمیشه

خیلی سخت بود برام دفعه اول ک رفتم خونه یزدان اینا

نزدیکای خونشون ک بودم دلم میخواس وقتی رسیدم پیش یزدان بزنمش

اخه خجالت میکشیدم

خداروشکر ازون خانواده ها نبودن ک بخوان همشون محاصره م کنن وسوال پیچم کنن

اونجا با یزدان ی قهر کوچیک داشتیم

اخه اون میگف بیا باهم بریم تو باغ روم نشد باهاش برم حتی روم نمیشد از مامان اجازه بگیرم

بعش جاریم خودش بهم گفت پاشو با یزدان برید تو باغ

ماهم عصر رفتیم شب برگشتیم خخخخخخخخخخ

خداروشکر بعد ازینکه برگشتیم بوشهر یزدان اومد اینجا 

وای دیگه فاصله تمومه

 

 

تاريخ شنبه 31 خرداد 1393برچسب:,سـاعت 16:41 نويسنده deltang| |

سلام 

دیگه ازین ب بعد محدثه ب عنوان ی خانوم متاهل پست میذاره

بعلههههههههههههه

الانم یزدان پیشمه البته بگم یکم بدخلقی میکنه میگه اینترنت میخوام

راستی همه خوبید؟

خیلی از پیام تبریکاتون خوشحال شدم

عشقیو ک تو دنیای واقعی نتونستم بگمو اینجا برای شماها گفتم وخیلی وقتا حرفای شماها بود ک دلتنگیمو کم کرد

اها راستی یزدان سلام میرسونه

الان درگیر سروسامون دادن مغازشه

منم میشم خانوم منشیش هوراااااااااااااااااااااا

تازه درامدمم خوبه میخواد واسم 206 بگیره

یکشنبه امتحاناتم تموم میشه

باورتون میشه بعضی عصرا با یزدان میریم مزون لباس عروس؟؟؟؟؟؟؟؟؟واییییییییییییییییی

خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتت

ایشالله عروسی شماهااااااااااااااا

10مرداد عروسیمونه واییییییییییییی بخدا از شوق نمیدونم چی بگم

یکشنبه یزدان با بابا میره شیراز واس گرفتن ابزار من امتحان دارم ولی

 

 

 

 

تاريخ جمعه 30 خرداد 1393برچسب:,سـاعت 18:18 نويسنده deltang| |

سلام 

اصلا نميدونم از كجا بگم...

خيلي وقته نبودم

ببخشيد

چطوريد من خيلي خوبم...

تو فروردين خيلي از يزدان دلسرد شده بودم ن دلسرد بهتره بگم نااميد شدم

اخراي فروردين بود ك يزدان گفت مامانينا راضي شدن بيايم خواستگاريت

من اصلا باورم نميشد 29فروردين بود داشتم با يزدان تلفني حرف ميزدم ك يهو تلفن خونه زنگ خورد

بله ابجي يزدان بود زنگ زده بود براي خواستگاري

اون موقع ك روابرا بودم هزار جور استرسم داشتم تا13 ارديبهشت ك شبش خواستگاريم بود

حتي صبح خاستگاري از استرس گريه ميكردم همونموقع زنگ زدم ب عاطي اونم ارومم كرد...

البته دايي محسنم خيلي باهام حرف زد ك اروم بشم

اما شبش انگار معجزه شد يزدانو مامان باباش اومده بودن و من اصلا استرس نداشتم 

نا گفته نماند اولش مادرشوهرم فك ميكرد محدثه خالمه

اما بعد خيلي ازم خوشش اومد خداروشكر شب خواستگاري بابا معلوم بود ك خيلي راضيه 

واييي گل خواستگاريمم خيلي خوشگل بود ي سبد گل رزسفيدو گلاي بنفشه

24 ارديبهشت رفتيم كرمانشاه منو مامان بابا وشوهرخاله مو مارال وفاطمه ك ابجيامن

انقد خونشون ب من خوش گذشت ك نگو

26ارديبهشت ساعت 22:55بود ك عقد خونده شد...هنوز ثبتيش نكرديما

گذاشتيم بعد ماه رمضون بوشهر ي جشن حسابي بگيريم وايييييييييي راستي نگفتم

بعد اينكه يزدان انگشتر دسم كرد با تمام جاريا ومامانو يزدان كردي رقصيديم

انقد خوش گذشت ك نگو

بعدشم ك برگشتيم يزدان اومد خونمون ديگه هميشه پيشمه

وايييييي اصلا باورم نميشه

هروقت دلم بخواد بغلم ميكنه هروقت بخوام بوسش ميكنم واييييييييييييي

انگار ي خوابه

خداروشكر 

الان اينجا سركاره

خداروشكر كاري رو ك تهران انجام ميداد اينجا انجام ميده ودرامدشم خيلي بهتراز تهرانه 

خيلي خوشحالم

 

تاريخ یک شنبه 18 خرداد 1393برچسب:,سـاعت 18:28 نويسنده deltang| |

سلام....

همگي خوبيد؟

من خوبم بدنيستم 

راستي سال نوتون مبارك

ببخشيد ك ايندفه دير كردم اصلا حالشو نداشتم

عيد براي من اصلا خوش نگذشت

مثه سال قبل من باز ازقبل تحويل سال مريض شدم اما ايندفه خيلي بدترو طولاني تر

الان خوبم

اين عيد قرار بود بهترين روزاي من باشه اما كلا برعس شد

حتي سال تحويل منو يزدان ازهم دلخور بوديم

حتي ي تبريك درستو حسابي هم نگفتيم..

كلي از عيد گذشت حتي ما باهم خوشحال نبوديم

چون داداش برگتر يزدان قصد ازدواج داره همه گفتن يزدان بايد صبر كنه

من فقط دعا ميكردم بميرم

خيلي بد ميگذره

وقتي فك ميكنم هردفعه نميشه و من با كلي اميد منتظر دفعه بعدم حس ميكنم دارم خودمو گول ميزنم

ميدونم ك يزدانم تو دلش غوغاست اما من ديگه صبر ندارم يكم باهام حرف ميزنه اروم ميشم 

چن دقه بعدش مثه ابر بهارم

چقد بده

خيلي دلم تنگ شده واسش دلم واسه اينكه كنارم باشه تنگ شده

همش فك ميكنم نميشه

ب اينده اي ك معلوم نيس قراره چي بشه

از زخم زبون بقيه خسته شدم 

وقتي خاله بهم گفت من ميدونستم سركاريه اتيش گرفتمو هيچي نگفتم

خسته شدم

اصلا حالم خوب نميشه

يزدانو دوس دارم 

همش سر يزدان غر ميزنم

همش ميگم كي ميشه جوابمو ميده اما من باز ميپرسم كي

دعا كنيد اينروزاهم بگذره

من از سركوفت شنيدن خسته شدم...

 

تاريخ شنبه 23 فروردين 1393برچسب:,سـاعت 17:52 نويسنده deltang| |

سلام...

خداروشكر همه چي خوبه

ديروز انقد خوش گذشت...

يزدان براي اولين بار روز جمعه اي نرفت مهموني

البته قرار بود بره پيش داداشش اخه تو ارتش دكتربوده فك كنم ي 3ماهي رفته اموزشي ك بعدش بره تو بيمارستان كاركنه

دقيق نميدونما اما ب هر حال الان اموزشيه

يزدان دوس داشت بره پيشش اما پنج شنبه گفت ادرسشو نميدونم منتظرم زنگ بزنه

خلاصه پنج شنبه شب تاساعتاي 3-4حرف زديم 

تازه بعدشم گوشيو قطع نكردم يزدان ميگه دوس دارم وقتي خوابي صداي نفس كشيدنتو بشنوم الهي من دورش بگردم...

صبح زود زنگ زد گفت بهترين خاطره ي سال92رو ب ي شماره اس كن

بعدش گفت مال ي برنامه راديوييه

يزدان فرستاده بود روزي ك خدمتم تمام شد مجريه بعدش گفت اقا يزدان ايشالله سال93خبر عروسيتو بشنويم

اما ماله منو نخوندن

عصر باز ي برنامه راديويي بود هردومون فرستاديم

ماله هردومونو خوندن

من انقد خوشحال شدم ك نگو

خيلي خوب بود ك يزدان كل روزو پيش من بود

ديشم باز حرف زديم  البته ي خورده بحثمون شد

ديگه ساعتاي2بود ب اين نتيجه رسيديم ك امشب هيچجوره خوب تموم نميشه

ديگه گوشيو قطع كرديم

يكم بعدش يزدان زنگيد

يكم لوسم كرد بعد گفت ازهم ناراحت باشيم ك هيچكدوم خوابمون نميبره

بعد ي 20دقيقه اي حرف زديم بعد خوابيديم

يني كلا اشتي

امروز ظهر ميدونستم يزدان شارژ نداره خودم ساعت 1وخورده اي زنگ زدم 

گفت دارم نهار ميخورم معلوم بود دوستاشم پيششن

من گفتم قهر گوشيو قطع كردم يكم بعدش تك زد بهش زنگ زدم كلا جدي جوابشو دادم 

ديگه بعدشم رفت سركار

حالا امشب باهاش كار دارم...

راستي يزدان قبلا گفته بود ك فروردين نامزد كنيم...دوماه بعدشم عقد كنيم...

من خودم تو فكرم بود ك جاي دوماه بعد،مرداد روز تولد يزدان عقد كنيم...

ديشبم يزدان گفت شايد تادوماه ديگه هم نشه فك ميكرد من خيلي ناراحت ميشم اما من قبلا بهش فكر كرده بودم

اما نگران اينم ك نكنه بقيه مخالفت كنن...

خداكنه ك همه چي خوب پيش بره...

بعضي وقتا استرس خفه م ميكنه بخدا

اما اميد دارم خيلي هم اميد دارم...

اگه نشد تو92بيام از الان ميگم ك ممنونم ازينكه پا به پاي دلتنگي ها غصه ها وشادي هام اومديد...

هركدوم از ما گذشته از اين شخصيت مجازيمون ي زندگي جدا داريم

اما من خيلي وقتا خيلياتونو حس كردم

خيلي وقتا نگرانتون شدم

خيلي وقتا وقتي نظراتتونو ميديدم خيلي بيشتراز خيلي خوشحال شدم...

و هميشه دعاتون كردم

اميدوارم سال1393سال ارزوهاي همگيتون باشه

واقعا همتونو خواهرانه وبرادرانه دوست دارم...

اين وبلاگ جايگاه همه دردا وخوشياي منه

امابدونيد ك بخشي ازين علاقه ب اينجا باعثش شماييد

هميشه براي عشق منو يزدان دعا كنيد...

خيليامون خيلي احساس درموندگي ميكنيم

دعا كنيد

دمتون گرم سرتون سبز

تاريخ شنبه 24 اسفند 1392برچسب:,سـاعت 16:35 نويسنده deltang| |

سلام

اوضاع خيلي بده

جديدا خيلي ترس دارم ك نكنه واقعا باهم تفاهم نداشته باشيم

يكي ازهمكاراي يزدان بااينكه شوهرداره خيلي دورو بر يزدان ميگرده من ازبابت يزدان خيالم راحته ها

اما اون خانومه اعصابمو بهم ريخته ديگه علنا ب يزدان پيشنهاد دوستي داده همراه بانامه يواشكي گوشي يزدانو برميداشت اس هاي ماروميخوند

بااينكه ميدونست ك يزدان چقدمنو دوس داره اينكارارو ميكرد

يزدان همشو واسم ميگه ميدونستم خودش چقد ازين بابت ناراحته منم بهش گفتم ك بهت اعتماد دارم

هفته پيش يزدان گفت خداروشكر ازينجارفته وديگه نمياد سركار

اما باز سروكله ش پيداشده

ايندفه يزدان ميگه معذرت خواهي كرده وگفته من پشيمونم يزدان ميگه ديگه بهم ميگه داداش

شمارمو ازيزدان برداشته بود زنگ بزنه مثلا واس دلجويي

ده بار زنگيد من جواب ندادم

من ك ميگم اگه واقعا پشيمون بود الان ديگه نبايد روش ميشد ك خودش بهم زنگ بزنه

 

ب يزدانم گفتم اصلا حرفاشو باور نميكنم

تازه بايزدانم قهربودم ك چرا شمارمو بهش داده

يزدان اينهفته شبانه روز سركار بود

ميدونه چقد ازين بابت ناراحتم اما ميگه قول دادم بايد علاوه برروز شبم چن ساعتي كاركنم

ميگه عيدنزديكه بايد اضاف وايسم

حالا قول داده ازشنبه ديگه فقط تا ساعت 7كاركنه

دعا كنيد همه چي خوب پيش بره

خيلي نگرانم

 

 

 

 

 

 

 

تاريخ چهار شنبه 14 اسفند 1392برچسب:,سـاعت 16:51 نويسنده deltang| |

سلام

خداروشکر همه چی خوبه

الان خیلی بخاطر مهشادوسعید ناراحتم...

همیشه وقتی میومدم ب وب سربزنم نظر پرازدلگرمیشو ک میدیدم خیلی خوشحال میشم

اونموقع میگفتم حالا ک ب من دلگرمی میده یعنی امید داره خوشبینه ب حل شدن دوریشون

این چن روز ی بحث مفصل بایزدان داشتیم

خیلی شبای بدی بود

کلا دلسرد شده بودم

حالا اوضاع خوبه یعنی اصلا نمیشه ازهم دل بکنیم

 دیشب باز باقهر خوابیدیم خخخخخخخ

اینجاش جالبه امروز اصلا ازین بابت ناراحت نبودم

ظهرم اس داد 

محدثم

منم  انگار ن انگار دیشبی قهربودیم

گفتم سلام خوبی خسته نباشی دییییییی

معلوم بود اونم قهر دیشبو جدی نگرفته بود

اخه هردومون میدونیم نمیشه ازهم جداشیم بخاطر همینم هست ک قهرامون زیاد طول نمیکشه

خداروشکر

ازین بابت خیلی خوشحالم

وای عید نزدیکه همتون دعا کنید همه چی خوب بشه

انقد شوق دارم ک نگو

 

تاريخ سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:,سـاعت 16:34 نويسنده deltang| |

سلام

چطوريد؟

انقد اتفاق افتاده...

من خوبم يعني بايد حتما خوب باشم...

چن شب پيش عروسي بودم يزدان از سركار ك برگشت زنگ زد بهم نميشد جوابشو بدم

بهش گفتم ك سالن عروسيم بازم زنگ ميزد

يهو اس داد گفت بيمارستانم زنگ بزن تورو خدا

رنگم مثه گچ سفيد شد بدو بدو رفتم سمت سرويسهاي بهداشتي...

زنگ زدم اولش باناراحتي جواب ميداد هي ميگفتم چيشده چيزي نميگفت...

بعدش يهو گفت راستشو بگم يادروغشو؟

گفتم اين چ حرفيه بگو چيشده توروخدا

گفت راستش دلم خيلي واست تنگ شده بود خواستم صداتو بشنوم

انقد حرصم گرفته بود ازش البته خداروشكر كردم ك حالش خوبه

هي بهش ميگفتم باوركن تو ديوونه اي

بعدش ك برگشتم تا سحر حرف زديم

البته بعد اونشب ي شبش دوستش پيشش بود ي شبم رفت پيش پسر داييش دلم ي ذره شده بود واسش

دوشب بعدشم ازخستگي تووسط حرف زدنمون خوابش ميبرد

راستي ي اتفاق بدي تو محل كارش افتاده ك خيلي اعصابشو بهم ريخته

درمورد كارش نيست ي چيز خصوصيه

اگه مطالبم رمزداربود حتما ميگفتم چيشده

تواين چن روزه دلخوري زياد پيش اومده كاش ميتونستم كاري بكنم

يزدان ي ذره ناراحته

راستش منم ازين رفتارش خيلي دلخور شدم ي شبو كامل گريه ميكردم

حس روزاي اول بهم دس ميداد 

خداروشكر خيلي وقت بود ماباهم بحثي نداشتيم

اما اينروزا باز حس كردم تنهام

الانم خونه ابجيشه ازپنجشنبه مرخصي داشته

بازم ي بحث ديگه شده ك من مقصر تراز اولشم

ازدست يزدانم دلخورم

من ي چيزي رو درمورد دوستم ب يزدان گفتم بهش تاكيد كردم ك نره ب عشقش بگه

اما يزدان اينكارو كرده

هنوز دعواش نكردم ازين بابت 

اخه چ فايده داره

اما حس بدي ب من دست داد

الان دلم داره اتيش ميگيره ازغصه ي دوستم

هرچند اون اولش انقد باهام بد حرف زد ك برام مهم نبود

اما خودمو ك جاش ميذارم ناراحت ميشم

متهم درجه اولش منم

كاش بفهمه ازين بابت خيلي متاسفم فك نميكردم انقد واس عشقش مهم باشه...

ديگه بهانه نميارم معذرت خواهيمم ب دردش نميخوره

چون هميشه ميگم معذرت خواهي بيفايده ترين كار دنياست...

ب اميد روزاي بهتر

تاريخ شنبه 3 اسفند 1392برچسب:,سـاعت 16:15 نويسنده deltang| |

سلام ب همگي جواب نفس جانو اينجا ميدم

يكم ديگه ك نت خونمون درس بشه همه چيو تعريف ميكنم

البته ازهمه دوستاي گلم هم معذرت ميخوام ك نميتونم سر بزنم 

اوضاع خوبه امرووز يزدان رفت كرج خونه ابجيش چون تاشنبه تعطيله كارش

همه چي خوبه

وااااااااي باورم نميشه ك عيد همه چي خوب ميشه

البته ب دعاي شماهم نياز داريم

هيچوقت باورم نميشد ك اوضاع انقد خوب ميشه

خوشحالم ك اميد داشتم

يزدان من بهترينه

البته هرشب براي رسيدن بهم دعا ميكنيم

يزدانم ب خدا ميگه ك بعدازينكه عاشقاي پاكو بهم رسوندي ب پاي اونا ماروهم بهم برسون

الهي اميننن

تاريخ پنج شنبه 24 بهمن 1392برچسب:,سـاعت 17:6 نويسنده deltang| |

سلام 

حالواحوالتون چطوره

اوضاع خداروشكر خوبه

اين اخرهفته يزدان مرخصي داشت رفت خونه ابجيش ورامين وي جورايي زياد ازش خبرنداشتم

البته فقط ي شب موند چون هردومون دلمون واس هم تنگ شده بود

عصرش برگشت ك اونشبم مثه همه شبا تاسحر حرف بزنيم

هميشه وقتي ي موضوعي پيش مياد يزدان اونو ب بهترين صورت حلش ميكنه

ومن خودم ميدونم هنوزم رفتارم بچه گانه ست 

اما يزدانم واسم بهترينه

جديدا قبل خواب هردومون براي بهم رسيدنمون دعا ميكنيم...اين خيلي حس خوبي بهم ميده

دلم ميخواد زودتر نامزد بشيمچون يزدان الان داره خيلي بهش سخت ميگذره تنها زندگي ميكنه

روز سركاره از سركار ك برميگرده ميخوابه بعدش واس نهار فرداش غذا اماده ميكنه وتاسحر حرف ميزنيم

بعدش ميخوابه وباز كار

كاش پيشش بودم

هرلحظه دلم براش پرپر ميزنه

ازالان تصميم گرفتيم ك عروسيمون روز تولدش باشه يني 10مرداد

تورخدا دعا كنيد ك روزاي خوب زودتر بياد ازالان شمارش معكوس براي نامزديمون شروع شده

ميدونم ك خدا مارو فراموش نكرده

تمام اميدمون ب خداست

 

تاريخ شنبه 19 بهمن 1392برچسب:,سـاعت 16:42 نويسنده deltang| |

سلام

اميدورم حالتون خوب باشه باخودم عهد كرده بودم ك ايندفه مفصل تو نت باشمو ب يليا سربزنم اما باز وقت كم دارم

شما ببخشيد

اوضاع منو يزدان خيلي خوبه

يني خوبيم باهمديگه شكرخدا

الان ب اين نتيجه رسيدم ك اگه كسي تو رابطمون دخالت نكنه ما باهم مشكلي نداريم

دلم ميخواد ب زودي تو ي جاي ديگه خصوصيامو بنويسم

فك ميكنم نوشته هام رمز دار بشن بهتره

اما دلم نميخواد دوستامو ازدست بدم پس الان درجريان باشيد

خيلي وقتا ي چيزاي دوس داشتم بنويسم ك صلاح ميديدم رمز داشته باشن

فك ميكنم الان ك وارد ي مرحله جديد ازرابطمون شديم وقتشه

يزدان سرسختانه مشغول كاره ومن تمام تلاشمو ميكنم ك حتي ي لحظه يزدان احساس تنهايي نكنه

اينكه با شب بيدارياش بيدار باشم

وهمصحبت دلتنگياش باشم كوچكترين كاريه ك ازدستم برمياد

ديشبو دوس داشتم

يزدان بخاطر عقب بودن كارا بايد شب كار ميكرد 12شب باكلي بوس راهيش كردم سر كار 

تا2بيداربودم بعد يكم باهم حرف زديم

من خوابيدم يزدانم سركار بد

ساعت 4 يكم استراحت كرد تا5حرف زديم بعدش من خوابيدم يزدان فقط ي ساعت ازكارش مونده بود

صبح اما نتونست واس نماز بيدارم كنه

يني من بيدار نشدم

الانم دلم كلي براش تنگ شده

دعامون كنيد

اينروزا عاطي ميخواد بره دانشگاه وازم دور ميشه خيلي ناراحتم ازين بابت

حالا ك ميخواد بره همش دلم ميخواد پيشم باشه

اما اون نميتونه بياد خونمون منم ك فقط ناراحتم حالا امشب ميخوام باهاش حرف بزنم

فرداهم خودم ميخوام برم پيش دوستام تو خوابگاه

ي چن روز ديگه هم بطور رسمي دانشجو ميشم

مرده شور هرچي دانشگاهه رو ببرن بخدا اصلا دلم نميخواد برم اما بايد برم

براي وشي همتون دعا ميكنم

وقت همگي بخير

تاريخ پنج شنبه 10 بهمن 1392برچسب:,سـاعت 17:41 نويسنده deltang| |

سلام

اميدوارم حالتون خوب باشه 

اوضاع خوبه هميشه

و فك ميكنم بعد سالهاي پرازسختي اين كمترين حقمونه ك خوب باشيم باهمديگه خداروشكر يزدان سخت

گير كارشه وايشالله همه چي بهتر ميشه

توروخدا دعامون كنيد

هرشب تا نزديكاي سحر حرف ميزنيم باهم كلي ميگيموميخنديم 

دعامون كنيد

زياد نميتونم بنويسم

راستي روز ولنتاين وبم يكساله ميشه

همتونو دوس دارم

وقتتون بخير

مرسي از همراهيتون

تاريخ چهار شنبه 2 بهمن 1392برچسب:,سـاعت 16:14 نويسنده deltang| |

سلام

من خوبم

خداروشكر بهترين خبري ك ميتونم بدم اينه ك يزدان سر كاره 

تازه ي خونه هم پيدا كرده يني خونمون

تا اول سال جديد مستاجرتوشه بعدشم ماميريم اگه خدا بخواد

چن روز پيش ابجيش عكسمو تو كيف پول يزدان ديده بود

ازش پرسيده بود كيه يزدان گفته بود همونيه ك درموردش باهاتون حرف زدمو اين عكسشم ازطريق يكي دوستاش گرفتم

خودش خبر نداره عكسش پيش منه خداروشكر قضيه رو ماس مالي كرده بود

ابجيشم عكسمو پاره كرده بود گفته بود دردسرميشه عكس ي دختر پيشت باشه

اون لحظه خيلي ناراحت بودمو گريه كردم

نميدونم چجوري بگم اما ناراحت شدم خب ي جور انگار بهم توهين كردن  

ديشب تا 3صبح باهم حرف زديم

من خودم هيچ اما يزدان بايد7صبح ميرف سركار

بايد امشب كمتر حرف بزنيم

واي چقد بده ك نميشه الان بحرفيم دلم براش تنگ شده

اما جاش امشب كلي حرف ميزنيم 

دلم ميخواد كم كم بحث يزدان بياد تو خونمون

حوصله م سررفت ازبس انتظار كشيدم

توروخدا دعام كنيد...

تاريخ سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,سـاعت 15:56 نويسنده deltang| |

تو ي بلاتكليفي بزرگ گير كرديم هردومون

قرار بود بزنگن قرار بود اينروزا من سرخوش اين باشم ك داريم زود زود بهم ميرسيم

اما...

مامانش ي دختر ديگه ب يزدان معرفي كرده يزدانم باقهر رفته تهران

ميدونم ك چقد توفشاره

دعوامون ميشه باهم بحث ميكنيم

خيلي بده البته هردومون جونمون واس هم درميره بخدا

هنوز كار يزدانم مشخص نيست

خيلي اينروزا ازخيلي چيزا ميترسم

ي ترسايي ك نميتونم ب هيشكي بگم

حتي وقتي جلوي بقيه ميخندمم ناراحتم

ي وقتايي يهو عصباني ميشم هركي باهم حرف ميزنه ميگم دس از سرم برداريد

ي وقتايي ك بامهربوني با بقيه حرف ميزنم بغضم ميتركه

ناراحتم عصبانيم

هزار سوال درمورد پيش امدهاي بين خونواده يزدان مياد توسرم

اما وقتي دارم بايزدان حرف ميزنم همش يادم ميره....

اين چن روز واقعا نااميد شده بودم

اما حالا اميدوارترم

اين چن سال ماسختياي زيادي رو پشت سرگذاشتيم

ايناهم ميگذره

دعا كنيد بشه امشب تاساعت 2..3بايزدان بحرفيم

امروز نسبت ب روزاي قبل حال هردومون بهتره

خدايا شكرت خداياممنونم

براي ما دعا كنيد...

 

تاريخ چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,سـاعت 16:25 نويسنده deltang| |

سعيد جان تولدت مبارك

ازخداميخوام ك هيچ وقت تو ومهشادو ازهم جدا نكنه

براتون بهترينارو ارزو ميكنم

ارزو ميكنم سال ديگه اينموقع دغدغه دوري ازمهشادو ب هيچ وجه نداشته باشي

والبته ميدونم اينروزا  سرت گرمه امتحاناتته 

ايشالله توهمشون موفق بشي

تاريخ شنبه 14 دی 1392برچسب:,سـاعت 16:32 نويسنده deltang| |

خبر خوش

اها راستي سلام

خبراي خوب خوب دارم 

ي هفته پيش بعدازكلي بحث اينجوري شد ك من بازعشقمو ديدم

ايندفه هم عالي بود

يزدان ايندفه خودش اومد دنبالم بعدم رفتيم ساحل

توماشين ك داشتيم ميرفتيم يزدان دستاشو كنارم گذاش يني دستو بده من

منم دسامو گذاشتم تودساش وااااااي

اين اولين قدم يزدان براي راحتي من بود

توساحل يزدان باز دسمو گرفت اما من دساشو ول كردم گفتم كسي ميبينه زشته

يزدانم ك اصرار نكرد خيلي خوشم مياد زياد واس راحت بودنم اصرار نميكنه ك اذيت بشم

ي قسمت روساحل دوتاحروف انگليسي نوشته بود

ب يزدان گفتم نگا كن يكي روساحل اسم خودشوعشقشو نوشته

يزدان گف كاري نداره ك الان منم اسمامونو مينويسم

اسم دوتامونو نوشت ي قلبم دورش كشيد

براي اينكه مثه دفه قبل بيرون خسته نشيم يزدان پيشنهاد كرد ك بريم هتل

وقتي رفتم تواتاق

واااااي هرچيو ك دوس داشتم گرفته بود الهي فداش بشم من

ي هديه هم برام گرفته بود ي لباس خيلي خيلي خوشگل

وقتي ديدمش گف جايزمو بده گفتم ها؟چ جايزه اي گفت خودت ميدوني

منظورش بوس بود منم گونه هام قرمز ازخجالت

هيچي نگفت پاشد ي چيز ديگه برام بياره

وقتي نشست هواسش ب چيزاي روميزبود منم بهش زل زده بودمو نگاش ميكردم

يهو بغلش كردم اونم منو بغل كرد تاچن دقه هيچكدوم هيچي نگفتيم

يزدان گف قول بده هميشه پيشم باشي توخيلي خوبي من دوست دارم بخدا

بيشتراز20دقيقه فقط توبغلش بودم

بعدش گف محدثه لباسو ميپوشي ببينمت تولباس

بعدش پاشدم رفتم تويكي ازاتاق خوابا لباسو پوشيدم در اتاقو ك بازكردم يزدان رومبل منتظربود

گفتم بهم مياد؟

يهو  باخوشحالي پاشد دساشو واكرد منم رفتم بغلش

چ لحظه هاي خوبي بود بخدا

بعدش رفتيم رستوران بعدم تاساحل قدم زديم  چ خوب بود

توساحل ي چن تا بچه بودن يزدان هردختري ك ميديد ميگف محدثه اين هستيه

پسرم ك ميديد ميگف ماهانه اسم بچه هامونه

ي خبر بهترترم هست ك يزدان  بامامان باباش حرف زده همين روزاس ك زنگ بزنن خونمون اس قرار خواستگاري

ايشالله دفه بعد خبر خواستگاريو بدم

كمترازدوهفته ديگه مانامزديم

اصن باورم نميشه

خدايا ممنون

بچه ها برامون دعا كنيد ببخشيد ك نميتونم بيام بهتون سربزنم

تاريخ شنبه 14 دی 1392برچسب:,سـاعت 16:0 نويسنده deltang| |

سلام ب همگی

اوضاع خوبه

باهم خوشیم خداروشکر

همینروزا دوباره یزدان میاد بوشهر

اما واس من مشکله برم ببینمش

نمیدونم اخرش چی میشه

دلم میخواد این روزای اخری ک عشقمون پنهونیه اتفاقی نیفته

اما یزدان بم میگه تااین حد ترسو بودنت منو میترسونه

بعضی وقتا شبا تا ساعت یک یکو نیم میحرفیم

باهم جدول حل میکنیم مجله میخونم براش باهم ترانه میخونیم

خلاصه خیلی خوش میگذره

خداروشکر خداروشکر

دیشب بش گفتم بوس میخوام گفت پیش دوستامم بیخیال شو

بش گفتم عمرا من بوس میخوام یهو قطع کرد

چن ثانیه بعد زنگید گف اخرش مجبورم کردی بیام بیرون بیا اینم بوسات

بعد ک قطع کرد اس داد خداتورو ازم نگیره دختر بمب روحیه ای

منم کلی ذوق مرگ شدم

 

تاريخ چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,سـاعت 15:57 نويسنده deltang| |

درحال حاضراوضاع خوبه ینی درواقع اگه کسی کاری بهمون نداشته باشه خوشیم

واقعاماباهم میسازیم

ازوقتی یزدان خدمتش تموم شده من خیلی اذیتش میکنم ی جورایی خیلی ناز میکنم

یزدان بعضی وقتا ب این فک میکنه ک نکنه ازوقتی فهمیدم قصدش جدیه کنارکشیدم

البته خودش میدونه ک اینجوری نیس

قبلا استوارتربودم

نمیدونم چم شده بخدایزدان ازگل کمتربهم نمیگه حتی بابیحوصلگیام کنارمیاد اما اگه یزدان

یذره اشتباه کنه حتی ی کوچولو کلی باید نازبکشه

ازهمینجا ب عشقم میگم ببخشید خیلی ممنون ک اینقد تو گلی

الانم بهم اس داد گفت خاله ش فوت شده

دیشب ی ذره عصبانی بودم اخرش ی دلگیری ازخاله م باعث شد یزدانمو باگریه هام ناراحت کنم

اخه خاله اولش گفت اگه یزدان بیاد بوشهر شوهرم توپیداکردن مغازه کمکش میکنه

چون یزدانم ک اینجارونمیشناسه اگه کسی راهنماییش میکرد کارش راحتتربود

راستی یزدان میخواد حداکثرتاعیدبیاد بوشهر ی مغازه بزنه ک بعد ازدواجم همینجاباشیم

خاله وقتی گف شوهرم گفته من کاری ندارم خیلی غصه خوردم البته حق داشتن میدونم

اگه بعدا خدای نکرده زبونم لال بابا باازدواجمون مخالفت کرد اونوقت حتما یقه شوهرخالمم میگیره ک چرامیدونستید ازاول کمکشونم

کردیداما ب من نگفتید

اما جدای ازین کمکا الان من ب کمک حسی خاله مینا نیاز دارم هرکی ندونه من میدونم

این عشق چقدبزرگه

اونقد بزرگ ک یزدان توخدمت 2ساعت کوهنوردی توکوهستانهای سرد اذربایجان شرقی ک تازه وجب ب وجبش

پرازمین بود رو ب جون میخرید تا فقط 2-3دقیقه بامن حرف بزنه ومن دلواپسش نباشم

شاید کسایی ک اینومیخونن درک نکنن ک چ شرایط سختی روپشت سرگذاشتیم

الان حرف هیشکی رو باورنمیکنم اگه بگه این عشق هوسه این فقط ی دوستی ساده ست

بخدااینطوری نیست

خیلی خوبه ک تواین راه ی دوست خوب همیشه حامی من بود

فدای عاطفه ی خودم بشم ک همیشه دلداریم داد همیشه کمکم کرد اگه اشتباه کردم سرزنشم نکرد

خوشبحالم ک همچین دوستی دارم

یادتونه بهتون گفتم وقتی همو دیدیم یزدان ب کفشم گیر داد گفت چرااینو پوشیدی پات خیس اب شده چرا اسپرت نپوشیدی؟

اخه کفش خودش اسپرت بود هی میگف ب کفشم نگاه نکن خیسه داخلش اب نمیره

اصن باورم نشد چون من اسپزت نپوشیدم گفتم توهوای بارونی اب توکفشم جمع میشه خوشم نمیاد

حالا دیشب میگه

محدثه بخدا پاهام خیس خیس بود داشت یخ میزد پاهام

انقد خندیدم

راستی امروز یک ماه ازدیدارمون میگذره  امشب حتما ی جشن میگیریم بایزدان

ب مناسبت ماهگرد دیدارمون

توروخدا برامون دعا کنید

ایشالله حال همتون خوب باشه

تاريخ پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:,سـاعت 16:4 نويسنده deltang| |

ازینکه نظرات پرمهرتونو میبینم کلی خوشحالم وکلی ب خودم میبالم ک دوستانی مثه شمادارم

ایشالله همیشه خوبوخوشو سلامت باشید

این روزا روزای خیلی سختی بود منو یزدان خیلی اذیت شدیم بخدا

من قبلا ب خاله سکینه گفته بودم جریان یزدانو چن روز پیش خاله سکینه وخاله کبری اومدن خونمون

متوجه شدم ک دارن پچ پچ میکنن

اما زیاد نخواستم فضولی کنم

چن دقه بعد خاله کبری گف برو تو کمددیواری بگرد ببین مانتوهای من کدومشون اینجان

من گفتم چیزی اینجانیس من روزی چن بار کمداتاقو نگاه میکنم لباس برمیدارم

میدونم اینجا نیس

اما اصرار کرد منم گفتم شاید حرف خاصی میخوان بزنن منو میفرستن دنبال نخودسیاه رفتم

بعد خاله سکینه اومد بهم گفت این قضیه ذهن منو مشغول کرده همش تو فکرم  نمیتونم درس بخونم وباخاله ت این موضوعو درمیون گذاشتم

اون لحظه دنیا انگار برام تیره وتار شده بود چون ازنگاهش میشد فهمید ک مخالفه

گفت خاله کبری میخوا بات حرف بزنه هرچقد بش گفتم روم نمیشه فایده نداشت

خاله اومد وگف قضیه رو ازاول برام تعریف کن

اخرشم گف ماتوفامیل این مدلیشو نداشتیم  میدونم دلبسته شدی منم ی روز اندازه توبودم .

احساسات تورودرک میکنم

داشتم گریه میکردم دیگه گف اصن همین الان وسایلتو جمع کن بریم خونمون ک ابجیتم اذیتت نکنه

باهم میریم بیرون کلی میگردم ی مدت هم گوشیتو جمع کن تافکرش ازسرت بیاد بیرون

چ راحت داشت میگفت من باید عشقی ک دوسال باخونه دل نگهش داشتم تو قلبم بکشم

هزار جور نصیحت کرد

ب یزدان همه چیو گفتم اونم ناراحت شد

خیلی توفشار بودم ازیزدان خواهش کردم همه چیو ب خانوادش بگه

یزدان قربونش بشم همون لحظه همینکارو کرد هر دقیقه ازمخالفت وموافقت های خوانوادش خبر میومد

اخرش یزدان گفت ک مادرش بهش زنگ زده وگفته ب ابجیاتو برادرات کاری نداشته باش

اگه دختر خوبیه تاعید میریم خواستگاری

وااااااااییی منویزدان اون لحظه داشتیم روابرا پرواز میکردیم ازخوشحالی

اما خاله یزدانو قبول نداره همش میگف استخاره زدم گفته پشیمون میشه

همش بم زنگ میزد ومیگف تمومش کن اون قصدش ازدواج نیست منم میگفتم ب دوس داشتنش

هیچ شکی ندارم

تااینکه دوروز پیش اومد خونمون وخیلی جدی گف چون  دخترخوبی هستی وپاکی کاریت ندارم

امابایدحداقل تا فردا تمومش کنی

تمومش کردی کردی نکردی ی جور دیگه باهات برخورد میکنم

واقعا ازخاله ترسیدم

ازهزارتاحرفش ک وقتی میگفت بغضم بیشتر میشد

خاله ک رفت ب یزدان گفتم باید تموم بشه

اونشبو هرجور بگم بازم از غصه خوردنامون کم گفتم

یزدان حتی بیشتر من گریه میکرد ومن تنها ب این فک میکردم ک دل بکنه ازم

تو ی شب

انگارروانی شده بودم

یزدان همش باهام حرف میزد میگف مخالفتشون طبیعیه من همه چیو درس میکنم

اما من بش میگفتم دیگه دوست ندارم

شده بودم سنگ دل

هرچقدربیشتر التماس میکرد من بیشتر ازخودم میرنجوندمش

 نمیدونستم چکار کنم

فردا صبح زود ب خاله زنگ زدم گفتم نمیتونم دوسال برام راحت نگذشته ک راحت بگذرم

بش گفتم پارسال ک انقد مریض شدمو هرچقد ازمایش دادم هیچی معلوم نشد فقط واس جدایی ازیزدان بود

من 4ماه بیشتر دووم نیوردم کارم شده بود گریه

دیگه نمیتونم

کلی حرف زدم اون لحظه یزدان همش داشت رو گوشیم زنگ میزد

بالاخره خاله مو راضی کردم گفت راستش من دومین بار ک استخاره زدم گف امرخیریه واخرش خیلی خوبه

امامن ترسیدم، میترسیدم ک فردا پیش خانوادش پشتتو خالی کنه

ازخوبیای عشقم گفتم

خاله میگف درمورد اشناییتون ب خوانوادش دروغ گفته فردا ب توهم دروغ میگه

اما بش گفتم اگه دروغ گفت فقط بخاطر من بود ن چیز دیگه یزدان بخاطر من خیلی اذیت شد

وقتی ب یزدانم گفتم خاله روراضی کردم باورنمیکنید ک چقدخوشحال شد 

بخدا من میدونم چقد یزدانم مرده وچقد روحرفاش وایمیسته

یزدانم توسرمای تهران تمام شبو بیرون زیر بارون بود

دیشب خیلی پشیمون بودم ازکارم

واقعا عین روانیا شده بودم

خدامنو ببخشه

ایشالله اوضاع بازم بهتر بشه

توروخدا دعا کنید برامون

وقتتون بخیر

 

 

تاريخ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:,سـاعت 16:5 نويسنده deltang| |

miss-A